سورنا سردار دلیر مامان و بابا

شاید این پر عکس ترین پست این وبلاگ باشه........چطور میشه که نباشه وقتی مهمترین حادثه خرداد ٩١ در روز ٢٨ خرداد اتفاق افتاد..... ماهی که تصمیم گرفتیم یه تولد دسته جمعی بگیریم برای بچه های متولد این ماه.تو روزی که فکر کنم دیگه همشون تولد ٢ سالگیشون رو رد کرده بودند و همه دوساله بودند.با مادرانی که ٢ سال و نه ماهه که با هم اشنا هستند و البته بیشترش تو فضای مجازی.اما انگار صمیمت این فضا خیلی بیشتره اونقدر که وقتی هرکدوم رو دیدیدم که از قبل ندیده بودیم انگار سالهاست می شناسیمش.گرفتن چنین تولدی با ٨ تا وروجک شاید کار سختی به نظر می رسید اما دوست گل و مهربون و هنرمندمون با همسر مهربونش تمام مسئولیت این جشن رو بی هیچ کم و کاستی به عهده گرفتند که وا...

ما به خرداد پر از حادثه ایمان داریم.این یه شعار انقلابیه پسرکم ولی از وقتی تو تو خرداد بدنیا اومدی مفهوم این شعار برام خیلی جالب شده و انگار هر سال عینیت پیدا کرده....... خرداد 89:مهمترین حادثه اش تولد تو بود(حادثه خوب) و بعدش حادثه مهم بعدی اسباب کشی به یه جای دور و تنهای تنها شدن با یه بچه ده روزه و بدون هیچ تجربه ای(حادثه خوب و بد).........گذشت............ خرداد 90:در تدارک جشن تولد بودیم که فوت بعضی اقوام(حادثه بد) و برخی مسائل دیگه تولدت رو کنسل کرد .(حادثه بد)خرداد خیلی بدی بود.......گذشت............... خرداد 91:هیچ پیش زمینه ای برای گرفتن تولد نداشتیم که یهویی تصمیم قطعی شد و هزار تا کار برای انجام دادن و برگذاری تولد(حادثه...

قرار بود عکسا تو پست قبلی باشه که به مشکل بر می خوردم.خلاصه بعد از دو روز سر کار بودن متوجه شدم فقط تو اون پست نمیشه عکس گذاشت و تو پست جدید مشکلی نیست.پس بالاخره موفق شدم این همه عکس رو بذارم اینجا که خوب خیلی خسته شدم اما خوب به خاطر تولد پسرک نازم ایرادی نداره......... ریسه عکسای 1 تا 24 ماهگی....... سورنا در حال انتظار برای اماده شدن اتلیه عمو فرشید و اجرای کنسرت تست می کنیم............. تزئینات.............. میز قبل از شام............ کلاه و تل مینی موسی و نی و لیوان و........ میوه ها که به خاطر ترکیب رنشون خیلی دوستشون داشتم و زیاد عکس گرفتم ریسه لباسه...

امروز روز تولدته پسرکم.بهترین و به یادموندنی ترین روز زندگی من.روزی که هرگز فراموشم نمیشه و تک تک لحظاتش تو اعماق قلبم حک شده.تا لحظاتی دیگه یعنی دقیقا راس ساعت 17:50 دقیقه دو سالت تموم میشه. بالاخره دو ساله شدی........دو سال از روزی که خداوند بهترین هدیه  اش رو به ما عطا کرد داره می گذره و من خیلی شادم و خیلی خوشبخت که خداوند این لذت رو نصیبم کرد.لذت و عشقی که در این حس وجود داره با همه سختیهاش با هیچ حسی تو دنیا قابل مقایسه نیست و محاله کسی به جز یه مادر بتونه درکش کنه.عاشقتم پسر نازم و با هیچی تو دنیا عوضت نمی کنم........... وقتی داشتم خاطره زایمانم رو اینجا منتقل می کردم دوباره با بابا راجع بهش حرف زدم و اون یه چی...

شاید این طولانی ترین پست این وبلاگ باشه و به تدریج تا روز تولد دو سالگیت کامل میشه ...اما دلم می خواد بنویسم.......برای تولد دو سالگی تو.برای تو که از وقتی بدنیا اومدی شدی همه زندگی من.....همه عمر من.......همه انگیزه من برای تحمل روزهای سخت.........همه نیروی من برای شادمانی بیشتر در روزهای خوب.........همه جلوه خدا رو تو صورت و چشمای کوچولوت که همیشه برق می زنه و اون مژه های بلندت که تازه وقتی گریه می کنی و خیس میشه میشه دید که چقدر نازه می بینم.......... اما این بار می خوام از خاطرات بهترین روزهای زندگیم و اوج اونها روز بدنیا اومدنت یعنی ١٩/٣/٨٩ بنویسم.سورنای مامان من خاطرات دوران بارداریم رو به صورت سنتی تو یه سررسید نوشتم و ای کاش ز...

شاید سخت باشه........باور کنم یا نکنم این روزها من مادر یک وروجک هستم که تنها دو هفته دیگه باقی مونده تا دو ساله شدنش........ این روزها دیگه احساس نمی کنم که با یه یک کودک یا بچه کوچولو روبرو هستم که هیچی نمی دونه.....حرفام رو نمی فهمه.......تو همه زمینه ها به مراقبت من نیاز داره و.......این روزها انگار برای من یه ادم بزرگ شده ای.تمام حرفام رو می فهمی.تمام خواسته هام رو متوجه می شی.فرق تنبیه و تشویق رو میدونی.متوجه هر کار زشت یا خوبت هستی.تمام کارهای ما و اطرافیان زیر ذره بین نگاه توست بی انکه گاهی یادمان باشد و تو چه خوب یاد اوری می کنی که هستی درست مثل یه ادم بزرگ و فهمیده و عاقل.درخواست هات رو خیلی قشنگ به زبون میاری.تو خیلی کارها دیگه ...